عید غدیر خم
سلام آنسه خانم
امروز بیستم مهر ماه 93 و شب عید غدیره و ما همدانیم وانشاالله فردا میخوایم بریم تهران چون بابا کار داره توام اصلا دوست نداری بریم تهران آخه اینجا با عمو و دایی خاله ها(زن دایی و زن عمو) و مامان جونی و بابایی و مامانی و... مشغولی شما چندروزیه سرماخوردی و دیروز بردیمت دکتر و بت شربت داد مامانم سرماخورده و امروز بردیمش دکتر!!الان که دارم اینو مینویسم شما نشستی روی کابینت و مامان جونی داره ظرف میشوره و بت گفت مواظب باش نیافتی تا من بیام.ظهرم نخوابیدی و شلوغ کردی الان دیگه حال و انرژی نداری!گشنتم بود باهم نون ماس خوردیم.
الانم داری با عمو کیک درست میکنید!وبا هم عهدکردید وقتی بزرگ شدی با عمو شیرینی فروشی باز کنید،به هم دستم دادید و قول دادید الانم بشدت درگیر درست کردن کیکید و عمو میگ سفت بگیر سفت بگیر(منظورش ظرف کیکه که داره توش کیکو میریزه)الان عمو میگه کیک خوردی من و آنسه درست کردیم و قراره باهم قنادی بزنید
راستی یه خبر خوشم برات دارم که امروز متوجه شدیم و انشاالله وقتی مطمئن شدیم برات میگیم
عیدت مبارک